جدول جو
جدول جو

معنی مجلس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مجلس کردن
((~. کَ دَ))
جمع شدن و گفتگو نمودن
تصویری از مجلس کردن
تصویر مجلس کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجلاس کردن
تصویر اجلاس کردن
انجمن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله کردن
تصویر عجله کردن
شتاب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
آگاهاندن، آگاه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن، برتخت سلطنت نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلی کردن
تصویر تجلی کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسس کردن
تصویر تجسس کردن
جست و جو کردن پی جوییدن یوشیدن کافتن پژوهش پژوهیدن خبر جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله کردن
تصویر عجله کردن
اشتافتن شتافتن شتاب کردن شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بردن در بازی نرد بطوری که همه مهره هایخود را بردارند و حریف نتواند هیچ مهره را خارج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز کردن
تصویر مجهز کردن
بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
انجمن کردن تشکیل م جمع دادن انجمن ساختن: و فصیحان عرب همواره به م جمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب کردن
تصویر مجاب کردن
پاسخ دادن پاسخ دادن، مغلوب کردن کسی را در مناظره
فرهنگ لغت هوشیار
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم کردن
تصویر مجسم کردن
بصورت جسم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزا کردن
تصویر مجزا کردن
یوتاندن پاره پاره کردن یوتا کنیدن ویشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه کردن، رزمدیده ترگزیدن، تنها کردن برهنه کردن، تنها کردن منفرد ساختن، از میان گروهی سپاهی افرادی آزموده و مجرب و رزم دیده را بر گزیدن و بمهمی گسیل داشتن: صاحب آمد... سواران مجرد کرده بود و بجست و جوی من بچهار طرف فرستاده... یا خود را از خود مجرد کردن، از خود رستن و بخدای پیوستن ترک انیت کردن: اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
از نو انجام دادن دوباره کردن از نو کاری را انجام دادن: اگر فراموش کند عزم کردن بروزه در اول ماه و در بعض روز یادش آید مجدد کند
فرهنگ لغت هوشیار
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلع کردن
تصویر مخلع کردن
تنپوش دادن خلعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح کردن
تصویر مسلح کردن
زیا وندنیدن زینه مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
آکاسنیدن آکاهنیدن آگاهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاس کردن
تصویر مکاس کردن
چانه زدن در خرید و فروش: (معن دادی خمی درم بدهی باز کردی مکاس در درمی) (حدیقه. مد. 306)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله کردن
تصویر مثله کردن
((~. کَ دَ))
گوش هاوبینی کسی را بریدن، شکنجه دادن، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجل کردن
تصویر مسجل کردن
((~. کَ دَ))
ثابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله کردن
تصویر عجله کردن
Hurry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاز کردن
تصویر مجاز کردن
Authorize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجار کردن
تصویر مجار کردن
Mesmerize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقدس کردن
تصویر مقدس کردن
Anoint, Consecrate
دیکشنری فارسی به انگلیسی